نقطه رهایی

جایی برای رفتن

نقطه رهایی

جایی برای رفتن

آموزش داستان نویسی - بخش اول

ن و القلم و ما یسطرون...

شاید مهم ترین چیزی که یک نویسنده باید بداند این است که چه کاری را انجام می دهد. یک نویسنده همچون پزشکی است که چاقوی جراحی روح آدمی در دست اوست. کوچکارین اشتباه و حرکت اضافه منجر به مرگ مخاطب خواهد شد!!!

بحث حول اینکه چرا نوشتار  تاثیر گذار ترین رسانه است ،بحثی روان شناسانه و نیز انسان شناسانه است؛ بحث بر این موضوع که تخیل انسان چگونه فعالیت می کند ،چگونه تصور اتفاق می افتد ،و اساسا وقتی می گوییم فلان چیز را تصور کردم ، یعنی دقیقا چه کار کردم!!!

اینها مباحثی است که روزانه با آنها سر و کار داریم ،مخصوصا اگر قرار است در مقام صاحب این رسانه قرار بگیریم و از صفر تا صد این کار را خودمان انجام دهیم.

اما فعلا اجالتا برای معرفی اهمیت و حساسیت نویسندگی به ذکر نکاتی چند از این موضوع می پردازیم.

همه فعالیت های فرهنگی در جوامع یک هدف دارند و آن هم تغییر نگاه مردم به زندگی است.

ببینیند موضوع ساده است،اگر شما  می خواهید از انسانهایی ماهانه پول بگیرید دو راه دارید:

1-    کسانی را اجیر کنید که به زور از آنها پول بگیرند

2-    کاری کنید که فکر کنند این پول دادن به نفع خودشان است و نتیجتا داوطلبانه پول بدهند،در این حالت اگر احساس کنند که اگر  قدر پول بیشتر ی بدهند به نفع بیشتری میبرند  ،بیشتر پول خواهند داد.

قطعا اتفاق دوم از هر جهتی عقلایی تر است.

منظور اینکه کِی میگوییم کسی کار فرهنگی خوبی کرده؟داستان خوبی نوشته؟فیلم خوبی ساخته؟

وقتی تاثیر گذاریش در مخاطب بیشتر باشد ؛ (فعلا با محتوا کاری نداریم)و حالا کی تاثیر گذاریش بیشتر است؟ زمانی که اتفاقات طی یک داستان و یا فیلم به زندگی فرد نزدیک تر باشد.

ببینید حیفم می آید حرف آخر را اول بگویم.

اما سوال؟

فرض کنید کسی خشونت را دوست دارد این فرد یک فیلم خشونت امیز ببیند بیشتر تاثیر می پذیرد یا یک بازی خشونت آمیز بازی کند؟

معلوم است وقتی بازی می کند بیشتر تاثیر می پذیرد...

چرا که :

اولا : فیلم بسیار جذاب را نهایتا 5 بار نگاه می کنند و با فرض هر بار دو ساعت می شود :5*2=10

اما برای تمام کردن یک بازی چند هفته باید وقت گذاشت؟یک بازی که اگر بتواند مخاطب را جذب کند ،فرد هر لحظه در این فکر است که مثلا از فلان قسمت چگونه عبور کند و...

اما قسمت مهمتر

ثانیا :در فیلم دیدن، فرد کارهایی را که بازیگر انجام می دهد می بیند،گاهی ممکن است از کاری که بازیگر انجام داده خوشش نیاید و بخواهد آن کار را به نحو دیگری انجام دهد.

دقیقا همینجاست که اهمیت بازی مشخص می شود.

فرد با انجام یک بازی ،در ان کار شریک می شود،در کشتن یک فرد و یا فرار کردن از جایی و یا...

در واقع اوست که همه این کار ها را انجام می دهد، و هر آنچه در تصور خود داشته را اینک در بازی پیاده می کند.

در واقع شرکت دادن مخاطب در کار فرهنگ پر اثر ترین کار است.

جایگاه داستان کجاست؟

در اینجا اهمیت داستان نویسی مشخص می شود ،جایی که در داستان شما فقط تعریف می کنید و ساختن را کاملا به عهده مخاطب می گذارید.

مثلا فرض کنید در یک فیلمی کسی وارد اتاق می شود و یک لیوان آب می نوشد.

کسی که فیلم را نگاه می کند ،انسان و اتاق و لیوانی که مثلا روی میزی گوشه اتاق است را میبیند و تمام میشود.

اما وقتی در یک داستان مینویسید:مرد وارد اتاق شد و لیوان را از روی میز برداشت و نوشید...

مخاطب آن اتاقی را که دوست دارد تصور می کند،هر رنگی که دوست دارد را به دیوارها می زند،میز را هر جای اتاق بخواهد می گذارد ،هر قدر که بخواهد آب می نوشد ،پنجره اتاقش به هر جا بخواهد باز می شود و هزاران ظرافت دیگر که بخواهد می تواند اضافه و یا کم می کند.

قطعا تاثیر بیشتری دارد یک داستان خوب.

از همینجا می شود که به اهمیت توصیف در داستان نویسی پی برد. در داستان تخیل مخاطب سازنده و صحنه ارایه داستان

انجه که ما در این مجموعه نوشتار دنبال می کنیم در واقع خوب نوشتن نیست بلکه ما به دنبا ساختن چیزی هستیم که نتیجه آن خوب نوشتن است.

در واقع خوب نوشتن از سه بخش اصلی تشکیل می شود که شرح آنها بر حسب اهمیت بصورت زیر است:

1-    خوب دیدن

2-    خوب فکر کردن

3-    فنون و مهارت های نوشتن


ادامه مطلب ...

بدون شرح

راه قشنگیه....شاید یه کم دردناک باشه

به نام اموات ، به کام احیا

پرده اول :"فوت و اتفاقات شب اول"

خدا بستگانتان را برایتان حفظ کند یک هفته پیش شوهر خاله مرحوممان به رحمت ایزدی پیوست . (انشالله که به رحمتش پیوسته باشد.) ما که طبق معمول خیلی  بیرون خانه هستیم بعد از انجام کارهامان حدود ساعت 2 بعدازظهر آمدیم خانه. ساعتی بعد تلفن زنگ زد ، برادرم برداشت و بعد از سلام و علیک گفت:"آره خونه است گوشی.." و گوشی تلفن را جلوی صورتم گرفت و گفت:"بگیر مامانه کارِت داره." صدایش گرفته بود .همین که جواب سلامش را دادم صدای گریه غریبانه دختر خاله­ام را شنیدم بی مقدمه پرسیدم:"مامان کی مُرده؟" 

ادامه مطلب ...

اذن میدان

 پیر مرد آرام پرده را کنار زد. باورش نمی شد، تمام حیاط سیاه پوش بود، مثل قدیم ها ، چند دیگ بزرگ غذا در حال جوشیدن بود انگار محرمی شده بود. سرش را برگرداند ، چشمانش را مالید ، منظورش را نمی فهمید ،از پشت پنجره نگاهش کرد. لک ها و گرد و خاک روی پنجره نمی گذاشت دقیق شود. فقط آنقدری می دید که روی پله ایوان نشسته و به جلو خم شده .انگار منتظر چیزی است.اتفاقی و یا شاید هم حرفی. پیر مرد سرش را به دیوار گذاشت و آرام به داخل اتاق چرخید . از همان سمت چپ اتاق خانه را برانداز کرد.چقدر ساکت بود .انگار غباری از سکوت روی زندگی شان نشسته بود . چقدر آرزو داشت . چقدر دلش را خوش کرده بود .  ادامه مطلب ...